ادبیات فارسی

ادبیات فارسی
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ادبیات فارسی و آدرس adabiyat3.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پیوندهای مفید

در اینجا، مهمترین روابط معنایی میان واژهها را شرح میدهیم.
 
1. هممعنایی (ترادف)
کلمهای که معنایی مشابه، معادل یا یکسان با کلمهای دیگر دارد، مترادف آن است. برای مثال، کلمات «وسیع و گسترده» با هم مترادفاند، اما گاهی پیش میآید که در شرایطی، از میان دو کلمة مترادف، معنای یکی مناسبتر از دیگری است؛ مانند: جملة «سرزمین ما وسیع است» که در آن، کلمة «وسیع» مناسبتر از «گسترده» است.
گاهی نیز اتفاق میافتد که دو کلمه تنها در شرایط خاص مترادفاند؛ مانند: واژههای «کنه و سمج».
معنا پیوندی است بین یک واژه و یک تصویر ذهنی، و این رابطه دوجانبه است؛ یعنی، همانگونه که با شنیدن یا دیدن شکلِ خطیِ واژه در ذهن ما تصویری ایجاد میشود، تصویر ذهنی نیز میتواند برانگیزندة واژه باشد. گاهی دو یا چند واژه (کلمه) به یک تصویر ذهنی واحد دلالت میکنند و در تمام بافتهای زبان به جای یکدیگر بهکار میروند؛ بدون آنکه کوچکترین تغییری در معنای صریح یا ضمنی یا بار عاطفی مطالب بیان شده ایجاد کنند. اینگونه دلالتها را هممعنایی مینامند. مثل:
رنج: الم، درد زمام: مهار، عنان
اختر: ستاره ستیزه: دشمنی، جدال
برای اینکه بتوانیم دربارة هممعنایی (Synonymy) و چندمعنایی (Polysemy) در واژههای فارسی گفتوگو کنیم، نخست باید بدانیم معنا چیست و ما این کلمه را چگونه بهکار میبریم. تعریف معنا کار آسانی نیست. به کلمة «معنا» معانی مختلفی داده شده است؛ تا آنجا که در یک بحث فنی ضرورت پیدا میکند که این کلمه از نو تعریف شود و حوزة کاربرد آن مشخص گردد. ما در اینجا تعریف «اولمن» (Ullmann)، معناشناس معروف انگلیسی، را ملاک کار قرار میدهیم. او معتقد است که «معنا رابطة دوجانبهای است که بین تصویر ذهنی و کلمه وجود دارد». اگر ما تصویر ذهنی را با «ت» و کلمه را با «ک» نشان دهیم، رابطهای اینگونه خواهیم داشت:
ت
ک
در توضیح این تعریف باید افزود که اشیا، وقایع و پدیدههای جهان خارج در ذهن ما تصویرهایی بهوجود میآورند که ما برای نامیدن آنها یا گزارش دادن دربارهشان کلمات را بهکار میبریم. معنا پیوندی است که بین کلمه و این تصویر ذهنی وجود دارد. از آنجا که کلمه میتواند برانگیزندة تصویر ذهنی باشد (زیرا با شنیدن یا دیدن شکل کلمه، تصویری در ذهن ما خلق میشود) و تصویر ذهنی نیز میتواند کلمه را در ذهن برانگیزد (زیرا با اندیشیدن دربارة اشیا یا پدیدهها کلمات در ذهنها زنده میشوند)، این پیوند یا رابطه به صورت دوجانبه نشان داده شده است.
اشیا و پدیدههای جهان خارج ممکن است ظاهراً ثابت باشند ولی تصویر ذهنی ما از آنها برحسب تغییراتی که در تجربة ما دربارة آنها رخ میدهد، تغییر مییابد. در نتیجه، محتوای معنایی کلمه نیز ـ که همان پیوند دوجانبه است ـ بهطور متناسب دگرگون میشود؛ اعم از اینکه صورت کلمه ثابت باشد یا تغییر پذیرد. مثلاً کرة ما سالها به همین صورت بوده است و سالهای دیگری نیز به همین صورت خواهد بود ولی با سفر انسان به ماه، تجربة ما از آن تغییر کرده و تصویر ذهنی ما نیز از آن دگرگون شده است. اکنون با وجود اینکه کلمة «ماه» در زبان فارسی تغییری نکرده، در محتوای معنایی آن ـ که با تصویر ذهنی ما از ماه رابطه دارد ـ دگرگونی رخ داده است؛ دستکم ما ماه را دیگر زیبا و پرطراوت نمیدانیم!
البته رابطة بین کلمات زبان و تصویرهای ذهنی همیشه از نوع یکبهیک نیست. در همة زبانها و از جمله زبان فارسی، روابط پیچیدهتری وجود دارد که پدیدههای مختلفی را ـ که مهمترین آنها هممعنایی، چندمعنایی و هماوایی است ـ بهوجود میآورد.
 
1. هممعنایی
هممعنایی را میتوانیم به صورت نمودار زیر نشان دهیم:
ت

 

 

ک 1 ک 2 ک 3
این نمودار بیانکنندة رابطهای است که آن را میتوان هممعنایی کامل نامید؛ یعنی، دو یا چند کلمه که به یک تصور ذهنی واحد دلالت کنند و در تمام بافتهای زبان به جای یکدیگر بهکار روند، بدون اینکه کوچکترین تغییری در معنی صریح یا ضمنی یا بار عاطفی مطلب بیان شده ایجاد کنند، ولی این پدیدهای بسیار نادر است. کلماتی که بهطور کامل هممعنا باشند، بیشتر صورت استثنا دارند تا قاعده. اکثر قریب به اتفاق کلماتی که معمولاً هممعنا خوانده میشوند، از لحاظی با یکدیگر متفاوتاند؛ اگرچه تمایز آنها را در بسیاری موارد دقیقاً نمیتوان توضیح داد. وقتی دو یا چند کلمه از جهاتی مشترک و از جهاتی مختلف باشند، بین آنها رابطة هممعنایی ناقص برقرار است. بدین ترتیب، هممعنایی رابطهای است نسبی. کمترین تشابه در کاربرد معنایی دو کلمه نوعی هممعنایی ناقص بین آنها به وجود میآورد و این رابطه میتواند به تدریج به سوی هممعنایی کامل سیر کند.
اختلاف بین کلماتی که معمولاً هممعنا نامیده میشوند (و ما آنها را هممعنای ناقص مینامیم)، ممکن است به یک یا چند جهت از جهات زیر مربوط شود.
1. حوزة معنایی یا کاربرد یکی ممکن است از دیگری وسیعتر باشد؛ مانند دو کلمه «نوشیدنی» و «مشروب» که اولی کاربردی وسیعتر از دومی دارد («مشروب» فقط برای مشروبات الکلی بهکار میرود؛ در حالیکه «نوشیدنی» مشروبات الکلی و غیرالکلی هر دو را دربرمیگیرد) یا «مرتبه» و «دفعه» که اولی علاوه بر اینکه به جای «دفعه» میتواند بهکار رود، مفاهیم دیگری را نیز میتواند باید کند.
2. توزیع آنها در بافت زبان ممکن است متفاوت باشد؛ مانند دو کلمة «وسیع» و «پهن» که در بعضی موارد میتوانند به جای هم بهکار روند و در بعضی موارد، نمیتوانند. مثلاً میتوان گفت «جادة وسیع» یا «جادة پهن» ولی نمیتوان گفت «ابروی وسیع» یا «دماغ وسیع» بلکه باید گفت «ابروی پهن، دماغ پهن» یا برعکس، میشود گفت «در معنای وسیع کلمه» ولی نمیتوان گفت «در معنای پهن کلمه».
3. اختلاف ممکن است به درجة انگیزندگی یا شدت و ضعف معنی مربوط شود؛ مثلاً سه کلمة «ناراحت، نگران، مضطرب» در عین حالکه بیانکنندة یک حالت روحی هستند، از نظر شدت اثر با هم تفاوت دارند: «نگران» شدیدتر از «ناراحت» و «مضطرب» شدیدتر از «نگران» است. همین اختلاف درجه بین «خواهش»، «استدعا» و «التماس» وجود دارد و بار این کلمات نیز به تدریج قوی میشوند.
4. بار عاطفی دو کلمه ممکن است متفاوت باشد؛ بعضی کلمات دارای بار عاطفی مثبت، بعضی دارای بار عاطفی منفی و بعضی خنثی هستند. مثلاً «آدم بلند»، «آدم رشید» و «آدم دراز» هر سه یک معنای صریح دارند: کسی که طول قدش از حد متوسط بیشتر است، ولی بار عاطفی این سه با هم تفاوت دارد: «رشید» دارای بار عاطفی مثبت، «دراز» دارای بار عاطفی منفی و «بلند» دارای بار عاطفی خنثاست. همین اختلاف، بین «نگاهکردن» و «دید زدن»، و «مقصد» و «خسیس» نیز وجود دارد (اختلاف این دو تای آخر از لحاظ شدت نیز هست).
5. یکی از دو کلمه ممکن است بار اخلاقی، مذهبی و مانند آن داشته باشد و دیگری خنثی باشد؛ مثلاً «شهید» و «کشته» هر دو به یک پدیده اشاره میکنند ولی اولی دارای بار اخلاقی ـ مذهبی و دومی خنثاست. نظیر همین اختلاف نیز بین «قربانی» و «کشته» وجود دارد. سه کلمة «قدغن»، «حرام»، «مضر» اگر برای مشروبات الکلی بهکار برده شوند، از لحاظ هممعنا هستند؛ زیرا هر سه منع میکنند ولی منع اولی از لحاظ قانونی، منع دومی از لحاظ مذهبی و منع سومی از لحاظ بهداشتی است.
6. یکی از دو کلمه ممکن است اصطلاح فنی و خاص یک رشته یا حرفه، و دیگری واژة عادی زبان باشد؛ مانند «حرارت» و «دما» که دومی اصطلاح خاص فیزیک و اولی واژة عادی زبان است. همین اختلاف بین «خرجی» و «نفقه»، «اطاعت» و «تمکین»، «مرده» و «متوفی» نیز وجود دارد که واژة دوم از هر جفت اصطلاح حقوقی و اولی واژة عادی زبان است.
7. یکی از دو کلمه یا اصطلاح ممکن است ادبی و دیگری عادی باشد؛ مانند «خامه» و «قلم» یا «ژرفا» و «گودی».
8. یکی ممکن است عامیانه و دیگری عادی باشد؛ مانند «رفتن» و «فلنگ بستن» یا «مردن» و «غزل خداحافظی خواندن».
9. یکی ممکن است محلی و محدود و دیگری عادی و عمومی باشد؛ مانند «شانه کردن» و «خوار کردن» برای مو، که دومی اگرچه در تهران فهمیده میشود، مصطلح نیست؛ در حالیکه در اصفهان کاملاً مصطلح است.
 
2. تضاد معنایی (واژههای متضاد)
واژهای که معنایش مخالف معنای واژة دیگر است؛ برای مثال: «کوچک با بزرگ و زن با مرد» متضادند. گاهی براساس اینکه آیا بین این دو زوجِ متضاد درجهبندی وجود دارد یا نه، تمایز قائل میشوند.
شخصی که زن نیست، حتماً مرد است اما، چیزی که «کوچک» نیست، ممکن است «بزرگ» هم نباشد بلکه بین این دو اندازة دیگری وجود داشته باشد. «کوچک و بزرگ» را زوج درجهبندی پذیر (gradable pair) مینامند. برخی از زبانشناسان اصطلاح متضاد را فقط برای زوجهای درجهبندی ناپذیر بهکار میبرند.
صورت منفی «درجهبندی پذیر» لزوماً معنای متضاد ندارد؛ برای مثال، «داغ نبودن» لزوماً به معنای «سرد بودن» نیست.
هرگاه معنای دو واژه دقیقاً عکس یکدیگر باشد، رابطة بین آن دو تضاد است: شب و روز، غم و شادی، پیر و جوان، کوچک و بزرگ، روشن و تاریک. گاهی بین دو واژه رابطة تناقض برقرار است (تناقض معنایی) و فقط یکی از آن دو میتواند معنای موجود داشته باشد: هستی و نیستی.
همیشه یکی از صورتهای متضاد «نشاندار» و دیگری «بینشان» است؛ یعنی، تنها یکی از این صورتها برای پرسش و صحبت دربارة کل معنادار مورد استفاده قرار میگیرد. برای مثال، جملههایی مانند «بلندیاش چقدر است.» و «پهنایش چقدر است» را بهکار میبریم؛ خواه پدیدة موردنظر بلند و پهن باشد، خواه نباشد ولی از واژههای دیگر به این صورت استفاده نمیکنیم. برای مثال، معمولاً نمیگوییم «کوتاهیاش چقدر است.»
 
3. تناسب (مراعات نظیر)
معنای متداعیکنندة یک کلمه عبارت است از مجموعه معناهایی که یک شخص موقع شنیدن آن کلمه به ذهنش میرسد؛ بخشی از معنای یک کلمه یا عبارت که آن را به پدیدههای دنیای واقعی، خیالی یا مکانی و... مربوط میسازد. برای مثال، معنای «پرنده» عبارت است از یک موجود دو پا، بالدار، تخمگذار، خونگرم و منقاردار. در نظام معنایی، «معنای صریح» (denotation) معنای مرکزی و «هستة معنایی» یک واژه است و اغلب با معناهای «ارجاعی (refrence)، شناختی (cognitive) و ادراکی (conceptual) برابر دانسته میشود.
ارتباط و تداعی معمولاً بین دو چیز حاصل میآید؛ برای مثال:
الف) وقتی کسی واژة «میز» را میشنود، ممکن است واژة «صندلی» به ذهنش متبادر شود؛ چون صندلی همواره نزدیک میز است. این نوع از تداعی را تداعی از راه مجاورت
(association by contiguity) مینامند.
ب) هرگاه کسی واژة «شاد» را بشنود، ممکن است به یاد واژة «غمگین» بیفتد؛ چون دارای معنای متضاد با آن است. این عمل را تداعی از راه تضاد (association by contrast) مینامند.
پ) هرگاه کسی واژة «مبل» را بشنود، ممکن است به یاد واژة «صندلی» بیفتد؛ زیرا معنایی شبیه به آن دارد. این عمل را تداعی از راه مشابهت (association by similarity) مینامند.
پس، تناسب آوردن واژههایی از یک مجموعه است که با هم تناسب دارند. این تناسب و رابطه میتواند از نظر جنس، نوع، مکان، زمان، همراهی و... باشد؛ مثل:
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
«حافظ»
در بیت بالا واژههای مزرع، داس، کشته و درو بهکار رفتهاند، اینها چیزهایی هستند که در کار کشاورزی با هم بهکار میروند و هر یک، جزئی است از یک کل که در کنار هم بهکار رفتهاند؛ بیآنکه در نگاه اول، این ارتباط و همراهی آشکار باشد. مثال دیگر:
شبی در بیابان مکه از بیخوابی پای رفتنم نماند. سر بنهادم و شتربان را گفتم دست از من بدار. «سعدی»
در این مثال، نام کدام اعضای اندام آدمی آمده است؟ پای، سر، دست از اندامهای آدمی هستند. هنر سعدی این است که به این تناسب عنایت داشته و آنها را با هم آورده است؛ بهطوری که هیچ واژهای نمیتواند جانشین این کلمات شود؛ این همان تناسب (مراعات نظیر) است.
 
4. تضمّن یا شمول معنایی (همپوشی)
رابطة بین دو واژه که در آن معنای یکی از واژهها معنای واژة دیگر را در برمیگیرد؛ برای مثال؛ واژههای «حیوان و سگ» اینگونه به هم مربوط میشوند که «سگ» به نوعی از «حیوان» دلالت دارد و حیوان یک اصطلاح عمومی است که «سگ» و دیگر حیوانات را در برمیگیرد. در این مثال، «سگ» را «معنا شمول» (hyponymy) و اصطلاح عمومی «حیوان» را «مافوق» (super ordinate) مینامند. اصطلاح «مافوق» میتواند معناشمولهای زیادی داشته باشد.
معنای کلمات را میتوان به صورت ترکیب مشخصهها یا مؤلفههای معنایی توصیف کرد. برای نمونه، مؤلفههای «+ مرد» و «+ بزرگ» جزئی از معنای «پدر»ند؛ هرچند مؤلفههای دیگری را نیز باید به آنها اضافه کرد.
گاهی بعضی از واژگان تنها در یک یا دو مؤلفه اختلاف و در دیگر مؤلفهها اشتراک دارند.
وقتی معنای یک واژه، معنای واژههای دیگر را نیز دربرگیرد، رابطة آنها را شمول یا تضمّن معنایی مینامند. شمول به این معناست که اگر چیزی «سرو» باشد، لزوماً درخت هم هست؛ یعنی، کلمة «سرو» مفهوم واژة درخت را نیز دربردارد (تضمن). دریافت این رابطه با توجه به نمودار زیر آسانتر میشود.
 
جای نمودار
 
با استفاده از این نمودار میتوانیم بگوییم که اسب، تحت شمول حیوان یا مورچه تحت شمول حشره است؛ یعنی، مورچه متضمن معنای «حشره» نیز هست. همچنین میتوانیم واژههایی را که تحت یک کلمة کلی (بالاتر) قرار گرفتهاند، واژههای همشمول بنامیم. بنابراین، اسب و سگ کلمههایی همشمولاند و کلمة کلی مختص به آنها، حیوان است (واژة شامل). «خوردن و نوشیدن» هم رابطة متضمن یا شمول دارند و شمول خوردن بیشتر از نوشیدن است.
 
دلالت تضمن
بدین شکل است که لفظ فقط بر جزء یا قسمتی از معنای موضوع له (معنایی که لفظ اولاً و اساساً برای آن وضع شده است) دلالت میکند.
مثلاً، کسی کلمة کتاب را بهکار ببرد و منظورش، تنها جلد کتاب باشد یا هنگام کسوف جزئی بگوییم: «خورشید گرفت» که مقصود، قسمتی از قرص خورشید است نه تمام آن، یا دیوار خانة کسی خراب شده باشد و او بگوید: «خانهام خراب شد.» چنانکه میدانیم، لفظ خانه اساساً برای تمام خانه وضع شده و مراد اصلی از این لفظ، فقط حیاط یا فقط اتاقهای آن نیست، بلکه کلمة خانه بر تمام حیاط و اتاقها و در و پنجره و... دلالت دارد اما در این مثال، شخص لفظ خانه را در معنایی بهکار برده که فقط دربردارنده جزئی از معنای اصلی کلمة خانه است (چرا که مقصود وی فقط دیوار خانه است).
به اینگونه دلالت، دلالت تضمّن میگویند؛ زیرا در آن، لفظ فقط بر جزئی و قسمتی از موضوعله (آنچه لفظ برای آن وضع شده)، یعنی بر چیزی که ضمن (جزئی از) موضوعله موجود است، دلالت دارد.
چنانچه دیوار خانه در ضمن خانه و جلد کتاب ضمن (جزئی از) کتاباند.
 
سه نکته!
1. اولین نکتهای که در موضوع اقسام دلالت لفظ بر معنی باید بدان توجه داشت، این است که هر یک از این نوع دلالتها، به قرینة عبارت، نوع کاربرد آن از سوی گوینده و در حقیقت، به مقصود گوینده بستگی دارد.
چنانچه در جایی مقصودمان از لفظ خانه، معنای کل خانه است؛ یعنی همان معنایی که لفظ خانه برای آن وضع شده است. چنانکه میگوییم: «خانهای خریدم» (دلالت مطابقه) و در جایی دیگر مقصودمان، جزئی از معنای اصلی خانه است؛ چنانچه میگوییم: «خانهام خراب شده است» (در حالیکه فقط سقف خانه خراب شده = (دلالت تضمن).
گاهی نیز منظورمان چیزی غیر از معنای اصلی خانه است. چنانکه میگوییم: «ایران، خانة من است.» (دلالت التزام).
2. بعضی شرط کردهاند که دلالت التزامی باید دلالتی کلی و دائمی باشد؛ یعنی باید به نحوی باشد که هرگاه موضوعله در ذهن آید، حتماً لازم (آن امر خارج از معنای اصلی، اما همراه با آن) نیز به ذهن متبادر شود.
اما درست آن است که بگوییم:
دلالت التزامی دلالت لفظ بر چیزی است که خارج از معنی موضوعله است و اغلب، با آن ملازمه (همراهی) دارد.
3. همچنین باید توجه داشت که دلالتهای تضمّن و التزام، همیشه مستلزم دلالت مطابقه هم هستند؛ یعنی هرجا دلالت تضمّن یا التزام باشد، مسلماً دلالت مطابقه هم هست؛ زیرا دلالت بر جزء معنی (تضمن) یا بر خارج معنی (التزام، فرع وجود دلالت بر خود معنی و عین معنی) است ولی هرجا دلالت مطابقه باشد، ضرورتاً لازم نیست که التزام یا تضمّن هم باشد؛ مثلاً دلالت لفظالله بر ذات الهی، دلالت مطابقه است بدون تضمّن یا التزام. چرا که ذات الهی بسیط است و اجزائی ندارد و نیز چیزی با آن همراه نیست.
 
نتیجة کلی
با توجه به اینکه دانشآموز از بدو ورود به دورة ابتدایی تقریباً هر سال با بعضی از روابط معنایی، از جمله ترادف (مترادف) و تضاد، آشنا میشود، یادگیری و یاددهی ای موارد هم برای معلمان و هم برای دانشآموزان بسیار آسان است. حتی آموزش تناسب نیز کار چندان مشکلی نیست ولی چون در کنار تناسب، واژة تضمّن نیز اضافه شده و در کتابهای درسی ـ چه زبان فارسی (1) و چه زبان فارسی (3) ـ فقط نامی از تضمّن برده شده است، پس هدف اصلی و کلی این مقاله آموزش تضمّن و تفاوت آن با تناسب و تشخیص این دو از یکدیگر است؛ والاّ ترادف و تضاد به بحث آن چنانی نیاز ندارند.
با توجه به مثالهای ذکر شده، خصوصاً نموداری که در ذیل تضمّن رسم شده است، در شناخت و تشخیص تناسب و تضمّن میتوان گفت که تضمّن به منزلة چتری (یک شیء کلی) است که چیزی جزئی زیادی (جزئیات) را در سایه و تحت تکفل خود قرار داده است. به عبارت بهتر، ما وقتی واژهای به نام کشاورزی داریم، میتوانیم بگوییم که داس، کشته، درو و... در زیر سایة آن پناه گرفتهاند؛ یعنی، کشاورزی یک کل است و آنچه به ذهن ما خطور میکند و تداعی میشود، جزئیات آناند؛ یعنی داس، کشته، درو... . پس اگر کشاورزی را با داس یا کشته در نظر بگیریم، میگوییم تضمّن است ولی وقتی واژههای کشته، درو و دارس را در نظر میگیریم بین این کلمات تناسب وجود دارد. به عبارت سادهتر و بهتر، اگر از کل به جزء حساب کنیم، تضمّن و اگر تنها جزئیات را در نظر بگیریم، تناسب است. مثل نمودار زیر:
 
جای نمودار
 
مثالهای دیگر
واژة آسمان را که یک واژة کلی است، در نظر بگیرید؛ وقتی آسمان به ذهن خطور میکند، علاوه بر رنگ و پهنة آن، خورشید، ماه، ستاره، ابر و... ـ که هر کدام جزئی از کل است ـ به ذهن ما میآیند. بنابراین، میگوییم تضمّن است؛ یعنی، آسمان با خورشید، آسمان با ماه، آسمان با ستاره و... تضمّن است ولی وقتی فقط این جزئیات را در نظر میگیریم، مثلاً در این بیت سعدی: «ابر و باد و مه و خورشید و ملک در کارند/ تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری» ابر و مه و خورشید... تناسب هستند.
وقتی مدرسهای را ـ که به منزلة کل (چتر) است ـ در نظر میگیریم و میگوییم معلم، دانشآموز، نیمکت، تخته سیاه و... را شامل میشود، تضمّن است؛ یعنی، مدرسه با معلم، مدرسه با دانشآموز تضمّن است؛ مثل والدین و پدر، والدین و مادر، اما وقتی معلم و دانشآموز را بررسی میکنیم یا پدر و مادر را در نظر میگیریم، میگوییم تناسب است و مثالهایی از این دست.
 
منابع و مآخذ
1. دهخدا، علیاکبر؛ لغتنامة دهخدا، جلد چهارم، انتشارات دانشگاه تهران، 1373.
2. آموزگار، حبیبالله؛ فرهنگ آموزگار، چاپ چهارم، کانون معرفت، 1352.
3. عمید، حسن؛ فرهنگ فارسی عمید، چاپ اول، انتشارات امیرکبیر، تهران، 1357.
4. باطنی، محمدرضا؛ زبان و تفکر، تهران، کتاب زمان، 1349.
5. باقری، مهری؛ مقدمات زبانشناسی، چاپ هفتم، انتشارات دانشگاه پیامنور، بهمن 1379.
6. گروه مؤلفان؛ آرایههای ادبی، سال سوم نظام جدید متوسطه، شرکت چاپ و نشر کتابهای درسی، 1382.
7. ذوالفقاری، حسن و شیری، علیاکبر؛ خودآموز زبان فارسی (3)، چاپ اول، شرکت چاپ و نشر کتابهای درسی، 1385.
8. ذوالفقاری، حسن و شیری، علیاکبر؛ کتاب کار و راهنمای مطالعة دانشآموز، زبان فارسی (1)، چاپ سوم، انتشارات فاطمی، 1387.
9. اکبر شلدرهای، فریدون و دیگران؛ کتاب معلم (راهنمای تدریس) زبان فارسی (1)، سال اول دبیرستان، شرکت چاپ و نشر کتابهای درسی، 1384.
10. گروه مؤلفان؛ کتاب معلم (راهنمای تدریس) زبان فارسی (3)، سال سوم دبیرستان، شرکت چاپ و نشر کتابهای درسی، 1380.
11. حقشناس، علیمحمد و دیگران؛ زبان فارسی (1) سال اول دبیرستان، شرکت چاپ و نشر کتابهای درسی، 1386.
12. حقشناس، علیمحمد و دیگران؛ زبان فارسی (3) عمومی، سال سوم متوسطه، شرکت چاپ و نشر کتابهای درسی، 1388.
13. مظفر، محمدرضا؛ کلیات منطق مظفر، جلد اول، چاپ اول، انتشارات حکمت، شوال 1404.
14. خوانساری، محمد؛ کلیات منطق صوری، جلد اول و دوم، چاپ سوم، انتشارات آگاه، 1359.
15. اینترنت http://gam.Isfedcl.org/276.htm

 محمدعلی گلستانی

 

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: آرایه ادبی
[ جمعه 9 فروردين 1392 ] [ 18:8 ] [ فائزه قادری ]
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
لینک های ویژه
امکانات وب